ما باید انقلاب کنیم! اما …

ماجرا از اونجایی شروع شد که اکبر آقا، همسایه طبقه آخر آپارتمان به این نتیجه رسید که مدیر فعلی آپارتمان یعنی آقای روبندیان داره از پست مدیریت ساختمون سو استفاده میکنه و طناب لباساشو توی حیاط که متعلق به همه ست پهن میکنه! تازه پولای شارژی که میگیره هم معلوم نیست چیکار میکنه چون همیشه یا لامپ سوخته یا در پشت بوم قفله !
خلاصه اینجوری شد که اکبر آقا مدیر ساختمون شد و همه لامپا تعویض شدن و کلید پشت بوم تحویل اکبر آقا شد.

هنوز ۲ ماه نگذشته بود که یک روز رفتم پشت بوم تا آنتن رو تنظیم کنم که چشمم افتاد به بند و بساط کباب ساز و تخت و سایه بون و … انگار پشت بوم شده بود پنت هاوس! به اکبر اقا که گفتم، گفت فعلا اونا رو اونجا چیده تا یکم خرده کاریای خونش تموم بشه و حتما توی اولین فرصت اونا رو بر میداره! البته آخر حرفاش اضافه کرد البته اگه اهل منزل تا همین الان اون وسایل رو جمع نکرده باشن، وگرنه اون بالا متعلق به همست نه فقط من ! و ازون به بعد به بهونه مراقبت از ساختمون از شر دزدهایی که از پشت بوم همسایه میومدن، در پشت بوم قفل شد!

زمان آقای روبندیان، چون بند لباساشون و گهگاهی بساط قلیون کشیدنشون تو حیاط بود، همیشه حیاط تمیز و جارو خورده بود و همین بهونه اصغر آقا همسایه طبقات وسطی اینا شد که کلی از اکبر و آقا ناکارآمدیش برامون سخنرانی کنه و از پشت بومی که متعلق به همه ست برامون بگه که حالا بعضی شبا صدای جشن و سرور ازش میومد و اکبر آقا مدعی میشد مربوط به همسایه های دیگست!

خلاصه ما هم به بهونه اعتراض یه شب همه آشغالای حیاط رو جمع کردیم و آتیش زدیم ( جاتون خالی توش ۷-۸ تا سیب زمینی هم انداختیم که یه حالی هم برده باشیم) و از فردای اون روز اصغر آقا مدیر ساختمون شد.

اصغر آقا خیلی منظم به نظر میومد، میگفت برای اینکه بتونیم کلی کار برای آپارتمان انجام بدیم(مثل نصب آسانسور، درب برقی، آب نما و استخر، باغچه خیلی بزرگتر و … ) باید پول جمع کنیم و همینطوری شد که پول شارژ هر واحد بیشتر شد تا برای برنامه های عمرانی اصغرآقا پول کافی داشته باشیم و ما هم مثل همیشه گفتیم اگر مدیر ساختمون اینو میگه، چه نیازی به چیز دیگه ست و قبول کردیم. چند ماهی گذشت که یه روز صبح که بیدار شدیم، دیدیم اصغرآقا اینا از این محله رفتن ! هیچ خبری هم ازشون نیست که نیست! انگار قراردادشون تموم شده بود و شبانه جمع کرده بودن و رفته بودن البته با همه پولای ما….

الان که فکر می کنم ما که طبقه همکف بودیم، نه نیازی داشتیم به آسانسور و نه پشت بوم ! اصلا کاش از همون اول با آقای روبندیان حرف زده بودیم و خواسته بودیم بند لباساشو تو خونش پهن کنه … شایدم بهتر بود به جای فقط گوش کردن به حرف اکبر آقا و اصغر آقا، یکم به حرفاشون هم فکر میکردیم !

نذاریم خواسته هامون بهونه قدرتمند شدن عده ای بشه که مارو فقط وسیله خودشون میدونن!

ارادتمند

مازیار شاهسون

2 thoughts on “ما باید انقلاب کنیم! اما …”

  1. یادداشت خیلی خوبی بود و اصلا هم سیاسی نبود و اصلا نمی‌شد برداشت سیاسی خاصی از آن داشت 😐

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.

رفتن به نوار ابزار