این آقا برای ازدواج بهانه می اورد و قصدش فعلا دوستی است

اتاق سوال و جواباین آقا برای ازدواج بهانه می اورد و قصدش فعلا دوستی است
هم خونه عضو سایت 7 سال قبل

شرح مسئله: با سلام و تشکر من دختر ٣٣ ساله هستم که مدتی قبل با معرفی یکی از اساتید معروف و معتبر دانشگاه که شناخت کاملی از من و خانواده ام داشت با آقایی که ٥ سال از خودم بزرگتر و هم رشته هستیم آشنا شدم . من قبلاً دوست پسر نداشتم و رسم ما خواستگاری است و من این موضوعو به استادمون گفتم ولی ایشون اصرار کردن که آقای بسیار معتمد و درستی از نظر اخلاقین و من به اعتماد و اعتبار ایشون با این آقا آشنا شدم .از اینکه استاد مارو بهم معرفی کرده بود خیلی خوشحال بود و مرتب می گفت شما چقدر دختر خوبی هستید و خدا چقدر به من لطف داشته . آشناییمون خیلی سریع پیشرفت و ما بصورت تلفنی و گاهی برای شام بیرون می رفتیم ولی از همون ابتدا از من خواست که تا به نتیجه برسیم موضوع بین خودمون بمونه ، در عرض ٢ ماه تقریباً تموم حرفا گفته شد ( چون من از دوستی خوشم نمبومد همه چیو سریع پیشبردم )، ایشون راجع به نحوه آشنا کردن من با خونواده و خواهرشون صحبت می کردن چون تو شهر دیگه ای ساکن بودن . هر موقع ازشون در مورد تصمیم و انتخابشون می پرسیدم می گفتن که تصمیمشونو گرفتند و از انتخابشون مطمینن و من دختر خیلی خوبی هستم . بعد هم چون شهر ما کوچیک بود و اغلب جای مناسبی برای ملاقات پیدا نمی کردیم بعد از اینکه تصمیمشو گرفت از من برای صرف چای به خونش دعوت کرد که من مخالفت کردم ، مرتب می گفت که از اون مردای بی معرفت نیست و منو ناراحت نمی کنه وما قراره نزدیکترین فرد بهم بشین و منم قبول کردم برای چای برم خونش ، با کلی نگرانی و دودلی رفتم و رو مبل نشستم که اون صمیمانه کنار من نشست و شروع کرد به بغل کردن و لی من ازش فاصله گرفتم و گفتم که طبق قرار فقط به صرف چای اومدم ، بعد یه ساعت هم برگشتم خونه ، آذر ماه در مورد من با خواهر و مادرش تا حدی صحبت کرده بود ، و می گفت که تصمیمشو گرفته ، منو ٢-٣ بار دیکه منزل دعوت کرد و به اصرار اون روابط سطحی بینمون پیش اومد و من دیکه به بهانه ای هر بار از ملاقاتای خونگی طفره می رفتم و بیرون باهاش قرار می ذاشتم، عجیب بود حرف ازدواجو که می زدم عصبی میشد و می گفت نمی تونم این موضوعو با خونوادم مطرح کنم ، می گفتم چاره چیه ؟ می گفت خواهرم ٤-٧ داروخانه هست و باید با اون صحبت کنی ولی من اوایل قبول نمی کردم ، بعد مدتی هم احساس کردم این مسایل اصلاً با هم جور درنمیان ، تصمیم گرفتم که اکه باز گفت تصمیممو گرفتم من قضیه ازدواجو مطرح کنم و تشویقش کنم که با خونواده مطرح کنه ، ولی اون با کمال تعجب گفت ما تا می خوایم صحبت کنیم تو حرف ازدواجو میزنی و من نمی تونم بهت زنگ بزنم یا ابراز علاقه کنم ، چرا همه چیو تو ازداج می بینی ، من تصمیممو نگرفتم و زمان زیادی می بره تصمیم بگیرم و ازدواج که زوری نیست. همون آدمی که گذشته فردی که می خواست آشنا بشه این همه براش مهم بود و دنبال یه دختر پاک می گشت که فقط با خودش بوده باشه و از دوستش که به اصول اخلاقی پایبند نبودن انتقاد می کرد این حرفارو زد ، من باور نکردم جدی بگه و تصمیم گرفتم با خواهرش صحبت کنم ، زنگ زدم داروخانه و ٥ دقیقه محترمانه احوالپرسی کردیم ، بعد هم این آقا زنگ زد که تو به چه حقی به خواهرم زنگ زدی ، اون به همه گفته بودو منم چون آدم مقیدیم عصبانی شدم و گفتم تو به من گیر دادی ،و چون اسمتم گفتی دیگه نمی تونم فکر خونوادمو بهت درست کنم . ما کلاً ٦ ماه دوست بودیم و بعد عید تو کشمکش بودیم .كه هر بار يه علت براش مطرح  مي كرد ،يه بار ميگفت تو كارت موفقي و براي من وقت نمي ذاري….هر جا مي رفتم هم منو از ابتداي آشنايي محكوم مي كرد كه با كسي ارتباط داري ، در حاليكه خودش بارها بهم دروغ گفته بود ، مثلاً يه روز از جلوي محل كارش اس ام اس زدم كه شلوغه ، گفت بله هنوز خيلي شلوغه و در كمال ناباوري من ٢ دقيقه بعد اس ام اس از محل كار با ماشين بيرون اومد ورفت ، بهش كه گفتم با عصبانيت كفت اينجاچيكار مي كني  و گفت ميره پيش وكيلش و گار داد و رفت .  از اشتباهم بخاطر اعتمادی که به این آدم کردم و بخاطر قول و قرارایی که بعد راحت زد زیرشون قبول کردم که برم خونش خیلی ناراحتم و حتی گاهي  آرزوی مردن می کنم و شدیداًاحساس افسردگی دارم . این آقا قبلاً مدت ٣ سال با خانمی دوست بوده و بدون دلیل و ناگهانی بعد وابسته کردن اون خانوم رابطشو قطع کرده که منجر به فوت ایشون شده ولي خودشو مقصر نمي دونه . همچنین از رفتن به مهمونی لذتی نمی بره و هر جا بره نیم ساعته بلند میشه . اوایل بهم می گفت خیلی شانس اووردی تونستی با من آشنا بشی، در حالیکه قیافه و خونواده و وضع مالی من از اون بهتره . اخر ازم خواست بهش مدتی فرصت بدم شاید به این نتیجه برسه که اشتباه کرده ! منم گفتم در اين مدت فقط تلفني مي تونيم در ارتباط باشيم چون همه صحبتا شده ولي اون قبول نكرد .به نظرتون اين شخص واقعاً با مطرح كردن موضوع با خونواده مشكلي داره ؟ يا هدفش مساله ديگه ايه و منو اصلاً دوست نداشته . چون  بخودش كه مي گم  منو بازيچه كردي بهش بر مي خوره

هم خونه عضو سایت پاسخ داده شده 7 سال قبل

این یکی از سوالاتیه که خیلی از دختر خانم های عزیز باهاش درگیر هستن، لذا این سوال رو بدون کم و کاست از سایت مشاور ۴۱ اقتباس کردیم تا دربارش بحث و تبادل نظر داشته باشیم

1 پاسخ
هم خونه عضو سایت 7 سال قبل

به نظر من با توجه به شرایط گفته شده، این آقا فقط به دنبال پر کردن خلا های عاطفی و جنسیشون هستن ( همون طور که در رابطه با قرار هایی که در منزل گذاشته بودند گفتید) . پس حتما در نظر داشته باشید که این رابطه قرار نیست به راحتی جدی بشه چون ایشون با توجه به سنشون ریسک پذیری بسیار پایینی دارند و ۳ حالت پیش روی شماست :
۱- ایشون قبلا بحث ازدواج رو با خودشون تموم کردن و ترجیح می دن یک رابطه آزادانه و غربی داشته باشن که بتونن بدون هرگونه محدودیت همه چیز رو با هم داشته باشن.
۲- ایشون شما رو برای ازدواج در نظر نگرفتن چرا که معمولا آقایونی که خانمی رو واقعا مناسب برای ازدواج بدونن سریعا نسبت به ازدواج و شرایط ابتدایی اون اقدام میکنن. ( که البته در اینجا ایشون طبق گفته های شما در شرایط بدتری نسبت به شما هستن و شاید بیشتر دنبال  ارضای حسشون باشن که با یک خانم سطح بالاتر رابطه دارن و ایشون رو وابسته خودشون کردن ) 
۳- ایشون با توجه به سنشون ریسک پذیری بسیار پایینی دارند و فرآیند انتخابشون بسیار کند هست، در عین حال می خوان همه چیز رو با هم داشته باشن و تو این فاصله که تصمیم گیری می کتن از لذات دیگه هم بهره مند بشن که متاسفانه مشخص نیست در نهایت انتخابشون شما هستید یا خیر… 
 
پس لطفا بیشتر فکر کنید و نذارید خدای نکرده بازیچه احساسی کسانی بشید که حتی رفتار با ثباتی هم ندارند …
موفق باشید

رفتن به نوار ابزار